سعيد كريمي

"ماهى فروش"

"ماهى فروش"

چند شب پيش در ميان مريض ها منشي ام وارد شد گفت يک آقايي که ماهي بزرگي در دست دارد آمده است و مي خواهد شما را ملاقات کند. 

يک مرد ميانسال وارد شد و در حالي که يک ماهي حدودا ده کيلويي در يک کيسه نايلون بزرگ در دستش بود و شروع کرد به تشکر کردن که من عموي فلان کس هستم و شما جان او را نجات دادي و خلاصه اين ماهي تحفه ناقابلي است و ... هر چه فکر کردم "فلان کس" را به ياد نياوردم ولي ماهي را گرفتم و از او تشکر کردم. 

شب ماهي را به خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهي پاک نمي کنم! خودم تا نصف شب نشستم و ماهي را تميز کردم و قطعه قطعه نموده و در فريزر گذاشتم. فردا عصر وارد مطب که شدم ديدم همان مرد ايستاده است و بسيار مضطرب است. 

تا مرا ديد به طرفم دويد و گفت آقاي دکتر دستم به دامنت ماهي را پس بده. من بايد اين ماهي را به فلان دکتر بدهم اشتباهي به شما دادم. چرا شما به من نگفتي که آن دکتر نيستي و برادرزاده مرا نمي شناسي؟ من که در سالن و جلوي ساير بيماران يکه خورده بودم با دستپاچگي گفتم که ماهي ات الآن در فريزر خانه ماست. او هم با ناراحتي گفت: پس پولش را بدهيد تا براي دکترش يک ماهي ديگر بخرم و من با شرمساري هفتاد هزار تومان به او پرداختم. 

چند روز بعد متوجه شدم که ماجراي مشابهي براي تعدادي از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد يک وانت ماهي به شهر آورده و به پزشکان انداخته است!







متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی